دفتر رسمی عاشقان

من علیرضا رمضانی این وبلاگ رو برای عاشقان سینه سوخته طراحی کردم امیدوارم خوشتون بیاد

دفتر رسمی عاشقان

من علیرضا رمضانی این وبلاگ رو برای عاشقان سینه سوخته طراحی کردم امیدوارم خوشتون بیاد

وداع برای انتظار ...... AZITA

VEDA BARAYE ENTEZAR

روزگاریه که قلبم شکسته ام را در گوشه ای از
 کنج تنهایی هام گذاشتم تا مرهمی براش پیدا کنم

اما چیکار کنم مرهم قلب شکسته ام فقط تویی ! بله تو
 که با همه ی دوست داشتنات من رو تنها گذاشتی....

هنوز به این فکرم که گناهم چی بود به چه جرمی باید
 باید تابان دوست داشتن رو بدم.... تو که داری

من رو با این همه عشق تنها میذاری...... ببین اشک
چشمام رو اینجوری منو دوست داشتی که به من

میگی برو دنبال سرنوشتت  ببن تو همه کس منی
 چجوری میتونم به این فکر کنم که از این به بعد

واست هیچکس باشم ببین هق هق گریه هام رو !
ببین چجوری قطره قطره اشک  از چشام میریزه !

به این فکر نمیکنی من چجوری طاقت بیارم وقتی
 دستت رو تو دست کس دیگه تجسم کنم... ببین

امشب من و تو چجوری واسه جدا شدن گریه میکنیم....
 خدایا دارم دیونه میشم اخه چرا من باید لب

ساحل دریا واسه جدا شدن غم بخورم واسه کسی که
 تمام زندگیمه ! باید یه روز از روزهای قشنگت

رو سیاه بپوشم.....که فریاد بزنم خدایا دارم تنها میشم
خدایا ببین داره میره ! ببین چجوری قلبم داره خورد

 میشه صدای خورد شدنش رو میشنوی..... من ارزوم
 خوشبختی تو هستش ولی عشقت روحت احساست

  واسه همیشه پیشمه !  تو رو به یاد اون روزا قسم ....
 تورو به یاد اولین دیدنت قسم ...

تو رو برای  اولین نگاه عاشقانه قسم....
 تو رو به دوست داشتنم......!
 که من رو با غم عشق تو  تنهام نذار که

این تنهایی نابودم میکنه ....
 اه اشک اندوه رو تو چهره ام نگاه کن
 ببین چجوری فکرت داره داغونم میکنه !

هر روز غروب که میشه میرم کنار پنجره با
 عالمی اندوه به اسمون نگاه میکنم و تموم درد دلهامو

با همدم تنهایی هام که غروبه میکنم تا روزی شاید
برگردی تا مرهمی واسه قلب شکسته ام بشی ....

خدایا تا کی باید انتظار بکشم چشمای زیبای تو
 مثل اسیدی بود که دلم رو سوزوند ! حالا تو بهم

 می گی به یکی دیگه دل ببندم .......
 میخوام دیگه دفترم رو سفید بذارم
 چون نوشتن بیشتر درد داره

تا تنهایی ! دیگه داری میری اما بدون
 جای دست بهت دل تکون میدم !

همنفسم چشم انتظارتم زود برگرد دیر نکنی ........

AZITA

ای بی وفا



  
ای بی وفا حالا که من لحظه به لحظه میگم دوست دارم
با التماس ، با گریه ،میگم عاشقتم
 پس چرا مثل قبل یادی ازم نمیکنی ببین نشستم کنار
عکسات  ببین چجوری به عکسات نگاه میکنم
می دونم دیگه دوسم نداری اما به خدایی
 که عشق رو برای من و تو افریده
دوست دارم ببین چجوری سرم رو رو عکسات گذاشتم گریه میکنم
با اینکه کنارم نمیبینمت ولی همش تو قلب شکسته  منی کاش
پیشم بودی تا جلوت زانو بزنم و بهت بگم بی وفا چرا من ! اخه من ببین
اشک چشام رو بغض گلوم رو اما چه کنم

این فقط یه رویاست در کنار عکسات

ارزوم عشقم امیدم زندگیم نرو که به بودنت محتاجم ببین دستام رو
ببین پاهام رو که روی ایستادن ندارن من رو با غصه ها تنها نذار
که بعد تو تمام زدگیم و قلب شکسته ام رو با رفتنت اتیش میزنی

اتشی که شاید باهیچ قطره اشکی خاموش نشه تا ابد

انتظار


 


ساعتها گذشت ماه ها گذشت سالها گذشت و من هم اکنون چشم انتظارم
بله انتظار تویی که مرا شکستی و مرا اواره این دیار کردی
 تویی که برایم تک ستاره این اسمان بودی
تویی که هر بار مرا صدا میکردی حس میکردم دنیا مرا صدا میکرد
 تویی که هر بار نگاهم میکردی فکر میکردم تمام ارزوهایم مرا نگاه میکرد
حالا افسوس که یه ارزو برای من ماند بله ارزو !
 ارزویی که سال هاست شده رویاهای خیسم  اما چه کنم
 دیگر خسته شدم خسته از روزگار خسته از زمونه حتی از خودم هم خسته شدم خدایا
چه کنم دیگر نفسم بریده هوای سکوت خانه برایم سنگین شده
 غبطه به روزهایی که در زیر باران قدم میزدیم میخورم
 و من خود را چتری برای کسی میکردم که از وجودم بود
اما حیف ! اون هیچ وقت نفهمید که چرا خیس نشد  خیلی دلتنگم
باید سفرکنم سفری که سفر اخرم باشد سفری که امدنی در کار نیست .

اشک


به یاد چشمانی که چگونه نگاهش را از من برید و رفت انقدر اشک میریزم

که زمین جاری از جوی اشک شود اشک هایی که هر قطره اش با هزاران ارزو بر

زمین میریزد و انقدر اشک میریزم تا سنگ هم در ماتم من اشک بریزد

نگاه کن به اسمان که در ماتم اشک و سنگ هم اشک میریزد تا به همه ی

عالم بگوید اشک میریزم تا سرزمین وداع اتش نگیرد

بیاد عاشقان اسیر خاک

روزی که برای اولی بار نگاهم به نگاهت افتاد را بیاد می اوری

یادت هست که چگونه تمام زندگییم را در چشمان سیاهت دیدم و ان روز

بود با هزاران ارزو به تو دل بستم و عاشقت شدم حال ببین که چگونه

در تاریکی شب گریان به اسمان نگاه میکنم تا شاید روزی برگردی

اما میدانم که دیگر بر نخواهی گشت حال تو در کنج دلم انقدر خواهی ماند

تا روزی که دلم از این دنیا وداع کند و تا ان روزی که همه ی عالم بگویند

بیاد عاشقان اسیر خاک

آن روز


آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش

یادت نره ......




فراموشی را بستاییم زیرا که یادمان را پس از مرگ
نزدیک ترین دوست زنده نگه میدارد
فراموشی را با دردناکترین نفرین ها بیامیزیم
زیرا که انسان دوست داشتن را فراموش میکند
کتاب هایی را که خوانده فراموش میکند
و رنگ مهربان نگاه یک رهگذر را
ان را هم فراموش میکند........
حرفها را باید زد !
دردها را باید گفت !
سخن از مهر من و وجود توست
سخن از متلاشی شدن دوستی
اشنایی با شور !
جدایی با درد !
و نشستن در بهت فراموشی با غرق غرور !

در این حوالی

در این حوالی کسانی هستند که تا دیروز می گفتند بدون تو نفس هم نمی توانم بکشم....
و امروز در آغوش دیگری نفس نفس میزنند . . .

اگر پیاده

اگر پیاده هم شده است سفر کن ، در ماندن می پوسی

دیگر خسته شده ام

دیگر خسته شده ام دیگر نمیخواهم با تو بمانم با ماندنم دیگر فایدهای ندارد
من دیگر به تو هیچ حسی ندارم هر چه کشیده ام دیگر بس است
در این عاشقی هیچ خیری از عاشق شدن ندیدم فقط باعث شد
میان دستهایت یک بازیچه باشم تو مرا شکستی خودت میدانی
دلم در میان دستهایت پوسید دیگر نمیخواهم در درد غصه بمانم
نا امید از روزگارو دلشکسته از زمونه خدایا گناهم چیست !
میروم شاید روزی بفهمی من که بودم و ان روز است که
فایده ای ندارد چون ان وقت دستان مرا در دستان دیگری خواهی دید

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد

دکتر شریعتی

تو میروی برای میشه

تو میروی برای همیشه اما بدان همیشه عاشقت خواهم ماند
تو بگو بعد تو چگونه سر کنم حال نمیشود نروی
ببین چشمان گریان من رو ببین چگونه اشک میریزند
این اشکها برای رفتنت نیست بلکه برای تنها شدنم هست
گناه دلم چیست که با رفتنت میشکند  گناه چشمانم چیست
که باید همیشه چشم براهت بمانند بعداز تو دیگرعاشق نخواهم شد
چون همیشه داغت در دلم خواهد ماند فکر نمیکردم دست زمونه
من و تو رو از هم جدا کند حتی توی خیالم هم نمیگذشت
که روزی از کنارم بروی جایی که هیچوقت تو را نبینم
اه خدایا کمکم کن چه لحظه سختیست لحظه ی جدا شدن
لحظه ی پرپر شدن ارزوها لحظه ی جدا شدن دست
   گرمت از دستهای من ببین بغض گلویم را که زبانم را بند اورده
برو که دیگر بروم به حال خودم بمیرم و دوایی برای دردم پیدا کنم
اما بدان روزی میرسد که پشیمان باز ایی اما من انروز
هیچ حسی نسبت به تو نخواهم داشت و ان لحظه هست که از
رفتنت پشیمان خواهی شد تا ان روز خدانگهدار

پشیمانم از گناهم

پشیمانم از گناهم بگذر میدانم که دلت را شکستم در رابرویم بازکن
بر روی این عاشق خطاکار ای نازنیین عاشق قلب کوچکت را من شکستم
این اشتباه کمی نبود من را ببخش دیگه شوقی برام بجز تو تو زندگیم نمونده
تو با قلب مهربانت فرصتی به من بده تا این شوق در دلم نمیرد
خواهش میکنم در را بروی این گناه باز کن ان روز نمیدانستم چه میکردم
ان روز نمیدانم چه میگفتم ....! برو ای عاشق گنه کار ان روز که به تو
محتاج بودم کجا بودی ان روزی که به پایت افتادم چرا با بی رحمی لگدی
به من زدی و گفتی برو و من با چشمانی گریان از پیش تو رفتم
انجا بود که راهمان از هم جدا شد تو رفتی با دلی شادمان و من با چشمانی گریان
چطور از گناهت بگذرم هیچ میدانی چه روزهای سختی را گذراندم
حال میگویی در ب را به روی من باز کن و از گناهم بگذر دلم ان روز زیر پایت
له شد من اگر گذرم دلم نخواهد گذشت دلی که پاک از عشق بود
یادت هست زیر باران به من گفتی که هیچ وقت تنهایم نمی گذاری
اما چه اسان تنهایم گذاشتی در را برویت باز نمیکنم اما از دلم
میخواهم که از گناهت بگذرد حال که هر دو دلشکسته ایم
من از تو تو از کس دیگری حال یکسانیم برو دنبال زندگیت
از تو گذشتم شاید کسی روزی امد و مرهمی بر دل
شکسته ما شد  

تو رفتی

تو رفتی اما هر جای دنیا که باشی بیادتم
تنهایی من اصلا مهم نیست مهم این است که دستهای تو در دست دیگریست
دستهایی که گرفتنش برای من ارزو بود تنها ارزویی که در دلم ماند

نامه ای از گذشته ی تلخم

میخوام نامه ای از گذشته ی تلخم برای یادگاری بنویسم
نامه ای که تو اون همه ی دردهام رو برات بگم
دردهایی که درمان ندارن مثل دل که وقتی درد بگیره
دیگه گرفته و دیگه مثل قبل نمیشه
ای اشک اجازه بده تا بتونم بنویسم از روزهای سرد با اون
از روزهایی که بهترین یا چطوری بگم بدترین خاطراتم
تو اون روزها رقم خورد از روزهایی که سنگ صبورش بودم
از روزهایی که با او میخندیدم و با او گریه میکردم
چی بگم از این همه ظلم و بی وفایی از این همه دلشکستگی
خدایا دستهام میلرزن موقع نوشتن کمکم کن تا بتونم بنویسم
بنویسم از تنهایی بنویسم از سادگی اما چه کنم که منو چشم انتظار
گذاشت و رفت رفتنی که میدونم اومدنی تو کار نیست
خیلی ناراحتم ناراحتیم از خیلی برای رفتنش نیست بلکه از این که جونیه
بیست ساله منو از من گرفت دید منو نسبت به اینده تار کرد
شور شوقم رو که تو اون سن داشتم به گریه و ناله تبدیل کرد
اما خیالی نیست خیلی موقع ها باید خیلی کس ها برات تجربه
یا خاطره بشن چه تجربه های خوب یا چه بد ویا خاطره های خوب و بد
 این نامه رو میذارم مثل نامه های دیگه کنج دلم تا تجربه تلخم رو دوباره تکرار نکنم


خدای عالم که عاشق واقعی بنده اش هست

خسته ام خسته خسته از این دنیا خسته از این همه بی وفایی
خدایا چه کنم کمکم کن دلم شکسته چشمانم دیریست که گریان است
انقدر که گریه کردم اشک چشمانم خشک شده  از بس که لبریز شدند
خدایا از تو خجالت میکشم من اینقدر دیونه و مجنون کسی بودم
که حتی بیادم رفت تو را تویی که همه مجنون تو اند
تویی که حتی سخت ترین لحظات بنده ات را تنها نمیگذاری
چرا مجنون کسی شدم که باعث شد تو را در دلم از یاد برم
حال که تو را از یاد برده بودم تو مرا تنها نگذاشتی
اما کسی را که مجنون او بودم مرا تنها گذاشت و رفت
حال چه کنم از کار خودم تو که بی همتایی
حال پشیمان نیستم چون باعث شد تویی را پیدا کنم
که عاشق واقعی هستی عاشقی که هر چقدر بنده ات گناه کار باشد
تو تنهایش هیچ وقت نمی گذاری حال که تو را دارم که تو خود نداری
حرف اخرم اینست که عاشق کسی شوید که در سخت ترین لحظات
تنهایمان نگذارد  من که خود پیدا کردم کسی را که از ضربان قلب من از
من نزدیک تر است اگر پیدا کردید در مقابلش سجده کنید
چون غیر از خدای عالم که عاشق واقعی بنده اش هست وجود ندارد

دلتنگی

مدتی است دلتنگم دلتنگ کسی که عشق اولم بود
دلتنگ کسی که عاشقی را از او اموختم
و یاد گرفتم که چگونه عاشق باشم و عاشقم بمانم
حال چه کنم که از این اموختن
فقط یک حسرت برایم باقی مانده
ای کاش هیچ وقت تو را نمی دیدم
تا چیزی به نام عشق در من نفوذ نکند
حال که بیمار عشقم و درمانش فقط تو هستی
مرا به حال خود رها مکن چون بدون تو
هرگز این بیماری در دلم درمان نخواهد شد
من عاجزانه میگویم که به عشقت محتاجم
پس بمان که به دست های نازنینت نیازمندم
دست هایی که گرفتنش برایم ارزوست
بدون تو دنیای من بی روح است
 تموم دلخوشی هامو با رفتنت از من مگیر
که هیچ دنیایی بدون تو و هیچ دلخوشی بدون تو
برایم معنا ندارد پس تنهایم مگذار
که این تنهایی مرا اواره خواهد کرد

بر سنگ

بر سنگ مزارم بنویسید

مرهم دردم مرگ بود

و ان درد عشق بود

و گناه من عاشق شدن

که در ان باختم

عاشقان جزء جگر سوختگانند

خدایا خسته ام چشمانم از بس دیده به در دوخته شدند
و انقدرگریه کردند که نه سوء چشمی برایم ماند
و نه اشکی برای ریختن خدایا چه کار کنم
نه مرهمی برای دردم مانده و نه نفسی برای زند ماندن
یا د روزهای خوش بخیر یاد روزهایی که با هم قدم میزدیم
یاد روزهایی که بیاد هم دلتنگ می شدیم
و یاد روزهایی که برای هم در دل میکردیم
یادش بخیر حیف که ان روزها زودتر از باد گذشتند
بیاد ان روزها می افتم فقط میخواهم گریه کنم
چرا اینقدر زمانه بی وفا شده زموانه ای که در ان
بی وفایی بیداد میکند هیچ فکر نکرد که با رفتنش تکلیف
منه سینه سوخته چه خواهد شد بی وفا بدون خداحافظی رفت
به یاد اخرین دیدار می افتم میخواهم فریاد بزنم
بیاد التماسی که برای ماندنش کردم می افتم
میخواهم در خودم غرق شوم اما چه کنم
خدایا گناهم چیست که با او وفایی کردم واو بی وفایی
حقیقت زمان را نمی شود تعقیر داد دلم هم اکنون ساکت
در خودش جان داده شاید گذر زمان خیلی چیزها
را تعقیر دهد شاید اما من به این ایمان دارم
که عاشقان جزء جگر سوختگانند

به چشمانت.......

به چشمانت یک نگاه عمیق کردم
و در ان بی وفایی را دیدم
دیدم تو روزی مرا تنها خواهی گذاشت
و در ان ظلمت شب را دیدم
که هیچ نوری ان را روشن نخواهد کرد
و در ان چشمان سیاهت یک دل سیاه را دیدم
که ان دل سیاه روزی مرا خواهد کشت

سکوت تلخ

سکوت تلخ عاشقان

را نشکنید


که در ان سکوت


رازها نهفته است

دل شکسته

نمیدونم بگم یا نه اما دیگه خسته شدم از این همه دو رنگی از این همه دروغ
تو بگو چیکار کنم دیگه بریدم گاهی تصمیم میگیرم سر به بیا بون بزنم
اه خدایا دیگه طاقت موندنم نیست از بس که دلمو شکستن
دلی که یه روز یه دل سالم بود بهش سپردم اما یه دل شکسته تحویلم دادن
دلی که پاک بود اما حیف با یه دل شکسته چیکار کنم .......! ؟