تصمیم...
سلام
توفکرم خیلللللی توی فکرم
پارسال چیزی نشد که انتظار داشتم
امسالم بدتر از پارسال....
اشکالی نداره همیشه گفتم یه حکمتی هس که ما نمیدونیم. دیگه خدا اون بالاست میبینه ،
حواسش هس...
الان بین دوراهیم موندن یا رفتن
تصمیم سخته برای من و خانوادم....
رفتنش همیشگی نیس اما طولانیه ، دوری برای دختر ته تقاری لوسی مثه من آسون نیس اما لازمه
میدونم که دیگه بعد هفت سال یه ادم مستقل خواهم بود آدمی که یادگرفته کمتر وابسته باشه
دختری که دیگه اگه تب بکنه یا سخت مریض شه مامانش نیس که بهش دواگلی بده
و دستشو بگیره تا آروم شه باید تنهایی بجنگه بادردش تا خوب شه...
اگه برم و برگردم بعد هفت سال بهم میگن دکتر ، دیگه بعد هفت سال من بیست و هفت سالمه
بیشتر هفت سالو پیش بهترین مادر و پدر و خواهر دنیا نبودم
دیگه بعد هفت سال مامانم 54 سالشه بابام 57و خواهرم 30....
دیگه بعد هفت سال یه سریا ازدواج کردن و حتی بچه دار شدن من آخر فقط تاریخ عروسیو اینارو میشنوم
دیگه این سالها نیستم که بزرگ شدن تنها دخترداییمو ببینم که عاشقشم
دیگه تو این مدت در جریان اتفاقای ریزو خنده های دورهمیه خانواده ام نیستم
دیگه تو این مدت خیلی دوستامو نمیبینم...
موندنم خوبه اما....
نه بعد4سال نه بعد 7 سال بهم نمیگن دکتر
دیگه از همه ی اتفاقا و مسائل خانواده و اطرافم باخبرم
دیگه بازم وقتی مریض شم مامانم هس تا آرومم کنه
دیگه بازم میتونم با دوستام برم بیرون
دیگه تمام لحظه های بزرگ شدن دخترداییمو میبینم...
دیگه شاید فقط 4 سال درس بخونم و فقط لیسانس باشم
دیگه شاید بعد 4سال کاری برای انجام دادن نداشته باشم...
دیگه شاید حسرت بخورم کاش 7 سال دوری رو تحمل میکردم
دیگه واقعا نمیذونم چیکارکنم...!
فقط دعا میکنم آخرش بهترین راهو برم تا موفق خوشبخت باشم
خدایا فقط خودت میدونی معادله ی الان زندگیه منو فقط خودت پس تورو خدا خودتم حلش کن:
موندن + x = رفتن
مثه همیشه عاشقتم خداجونم